مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای خاک کاظمین تو عـطر بهشت من ای مهر تو ز روز ازل در سرشت من عنوان و فـخـر نوکریت سرنوشت من بــذر ولایـت تـو در آغـاز کـشـت مـن با مدح تو است زنده دل و جان ما همه ای مـوسـیِ مـســیـح دمِ آل فــاطــمــه ما سـائـل و تو دست عـنـایـات داوری ما بـنـدۀ حـقـیـر و تو مولا و سـروری در سـلـسـلـه به سلسله ها یـار و یاوری باب الحوائج استی و موسی ابن جعفری باب الـنـّجـات قـبـلـۀ حـاجـات ما تویی جـان دعـا و روح مـنـاجـات ما تـویی تـو شـمـع جـمـع مـحــفـل اولاد آدمـی تو هـفـتـمـیـن امام به خـلـق دو عالمی روح مـصـوّر استی و جـان مجـسـّمی هم بحر هفت دُرّی و هم دُرّ شش یمی آنجـا که هـست مـهـر تو آب حـیات ما تـبــدیــل بـر ثـواب شـود سـیّـئـآت مـا ای دل به دوسـتـّی تو بـیـت الولای ما ای کـاظـمـیـن تو نجف و کـربـلای ما بر غـرفـۀ ضـریـح تو دست دعـای ما صحـن تو مـروه و حـرم تو صفای ما مـا را بُـوَد هــوایِ طــواف حـریـم تـو ای جـود اهـلـبـیـت به دسـت کـریـم تو تو مـوسـیِ ولایـتـی و حبس، طـور تو تابد به دل ز قـعـر سیه چـال، نـور تـو خیل ملک ستاده به خدمت، حضور تو خلوتسرای حبس پُر از شوق و شور تو ظاهر اگرچه سلسله بر دست و پای تو است زنجـیر نُه سپهر به دست ولای تواست یوسف به جسم و پیرهنت بوسه می زند یعـقـوب بر لب و دهنت بوسه می زند گـل بر لطافت سخـنـت بـوسه می زند زنجـیـر هم به زخم تنت بوسه می زند در ذکـر شـامـگـاه تو پـوشید راز شب ای عـاشـق طـنـیـن دعـایت نـماز شب افـلاکــیـان غـلام کـمـر بـسـتـۀ تـوأنـد مـردان جـود سـائـل پـیـوســتـۀ تـوأنـد اهــل کــمـال بــنــدۀ وارســتــۀ تـوأنـد مـبـهـوت ذکـر و نـالـۀ آهـسـتـۀ تـوأنـد وقـتی که لـب برای دعـا بـاز می کنی در حـلـقه هـای سـلـسه پرواز می کنی در اقـتـدار، مــظــهــر خــلاّق داوری در کظم غیظ، وارث شخص پیـمبـری در حـلم مجـتبایی و در صبر حـیـدری حقّا که نجل فاطمه موسی ابن جعفری دیـن مـن و تـجـلـّی ایـمـان من تـویـی توحید و ذکر و محشر و میزان من تویی ای میوه های نخـل دعـا اشک جاریت هر شب نماز، عاشق شب زنده داریت رویت به خاک و چرخ پی خاکساریت مبـهـوت گـشته سـلـسـله از بردبـاریت بـاران اشک بر رخ چون لالـۀ تو بود هنـگـام گـریـه سلسله هـمـنـالـۀ تو بود دردا که گشت خاک سیه چال بسترت دشمن به حبس تیره چه آورد بر سرت مانند شـمـعِ سـوخـتـه شد آب پیـکـرت ای کاش بود حضرت معصومه در برت در غـربـت تو سـلـسـه ها داد می زدند بر زخـم گـردنت همه فـریاد می زدند پـیـوسـتـه بـود نـام خــداونـد بـر لـبـت می برد دل ز سلـسله ها ذکـر یـا ربـت میـسوخت قلب مرغ شب از نالۀ شبت آخـر غـروب کرد غـریـبـانـه کوکـبـت با زهـر کـینه زخم درون تو چاره شد در مـاتـم تو قلب رضـا پـاره پـاره شد از داغ تو به سیـنـه یاران شـراره بود دلهای شیـعـیـان ز غمت پـاره پاره شد تـشیـع جـسـم پـاک تو داغ دوباره بـود با قلب پاره پاره رضـا در نـظاره بود تنها نه در عـزای تو «میثم» گـریسته بـر غـربـت تـو دیـدۀ عـالـم گـریـسـتـه |